.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۵→
- خب پس.باید بیخیال ساعت بشیم.ساعتِ خوب حداقل ۳۰۰ تومن هست...خب پس چی بخریم؟!
این وکه گفت دوباره رفت توهپروت.دقیقا 7 دقیقه داشت فکر می کرد...
یهو گل از گلش شکفت.بشکنی زدو باخوشحالی گفت:یافتم!!! ادکلن می گیریم براش!
زِکی...این همه فکر کرد حاال میگه ادکلن بخریم؟!
پوزخندی زدم و گفتم:نیکو جون خودت تنهایی به این شگرف رسیدی؟!!!!مطمئنی کسی کمکت نکرده؟!
- بروبمیر توام!مگه ادکلن بده؟!
- نه ولی خب گزینه هر آدم کوته فکری همین ادکلنه...دلم میخواد کادوی من خاص باشه...می دونی...یه چیزه خاص...یه چیزه...
نیکا پرید وسط حرفم و گفت:ببند بابا!!! چیز خاص از کجا گیر بیاریم؟!تو خودت خاص هستی،دیگه کادوت لازم نیست خاص باشه که!!!
لبخندی زدم.ذوق زده بهش نگاه کردم و گفتم:راست میگی؟!
نیکا همون طورکه حواسش به رانندگیش بود،گفت:جونه تو!تو جزو آدمای کم توان ذهنی حساب میشی...خب خاصی دیگه...رضام که این و می دونه...ازتو انتظاری نداره بابا! یه جوراب بخر قال قضیه رو بکن بره پی کارش!!!
بچه پررو من و مسخره میکنه.باحرص روم و ازش برگردوندم و گفتم:لوس بی مزه!
چد دقیقه ای،به خیابونا ومردم زل زده بودم وبه نیکا توجهی نمی کردم اماتمام فکرم مشغول این بودکه برای رضا چی بخرم؟
نیکا بدم نمی گفتا!ادکلن درسته که خیلی تکراری شده بودولی هنوزم ازببقیه چیزا بهترو باکلاس تربود...همون ادکلن بخرم بهتره...رضا که لباس نمیخواد...به قول نیکا وسعمم که نمی رسه ساعت بگیرم.همون ادکلن از همه بهتره.
صدای نیکا من و ازافکارم بیرون کشید که باخنده می گفت:بهت بَرخورد؟!باشه بابا!تو تیزهوش...نخبه...استعداد درخشان...خوب شد؟!
بانیش بازبهش نگاه کردم و گفتم:این وکه من از همون اول می دونستم!
نیکا خندیدوگفت:دیوونه!!!
- نیکو من میگم بریم همون ادکلن و بگیریم!
- چی شد؟ یهو نظرت عوض شد خانوم خاص؟!
- خب چاره دیگه ای ندارم...حاال کجا بریم بخریم؟!
نیکا اشاره ای به داشبرد ماشین کردو گفت:یه کارت ویزیت هست اون تو بده به من.
داشبردو باز کردم و کارتی که دیزاین مشکی-سفید داشت رو به نیکا دادم.
نگاهی به آدرس پشتش انداخت و کارت و دادبه من. به کارت نگاه کردم"ادکلن هخامنش"...اوهو...چه اسم خشن ومتمدنی!!!!اصلا خونواده داره!
همون طور که داشتم کارت و کنکاش می کردم،از نیکا پرسیدم:تو رفتی اینجا؟!ادکلناش اصله؟!خوبه؟!
- من که نرفتم...کارتش و از دختر خالم گرفتم. میگفت ادکلنای خوبی داره.حالا بریم ببینیم چی میشه...
بانیکا وارد مغازه شدیم.مغازه خالیه خالی بود!به جزخودمغازه داره،کسی نبود!ببین این نیکا من وکجا
آورده!سگ پرنمیرنه!خب معلومه جنساش بُنجوله که مگس می پرونه دیگه.
این وکه گفت دوباره رفت توهپروت.دقیقا 7 دقیقه داشت فکر می کرد...
یهو گل از گلش شکفت.بشکنی زدو باخوشحالی گفت:یافتم!!! ادکلن می گیریم براش!
زِکی...این همه فکر کرد حاال میگه ادکلن بخریم؟!
پوزخندی زدم و گفتم:نیکو جون خودت تنهایی به این شگرف رسیدی؟!!!!مطمئنی کسی کمکت نکرده؟!
- بروبمیر توام!مگه ادکلن بده؟!
- نه ولی خب گزینه هر آدم کوته فکری همین ادکلنه...دلم میخواد کادوی من خاص باشه...می دونی...یه چیزه خاص...یه چیزه...
نیکا پرید وسط حرفم و گفت:ببند بابا!!! چیز خاص از کجا گیر بیاریم؟!تو خودت خاص هستی،دیگه کادوت لازم نیست خاص باشه که!!!
لبخندی زدم.ذوق زده بهش نگاه کردم و گفتم:راست میگی؟!
نیکا همون طورکه حواسش به رانندگیش بود،گفت:جونه تو!تو جزو آدمای کم توان ذهنی حساب میشی...خب خاصی دیگه...رضام که این و می دونه...ازتو انتظاری نداره بابا! یه جوراب بخر قال قضیه رو بکن بره پی کارش!!!
بچه پررو من و مسخره میکنه.باحرص روم و ازش برگردوندم و گفتم:لوس بی مزه!
چد دقیقه ای،به خیابونا ومردم زل زده بودم وبه نیکا توجهی نمی کردم اماتمام فکرم مشغول این بودکه برای رضا چی بخرم؟
نیکا بدم نمی گفتا!ادکلن درسته که خیلی تکراری شده بودولی هنوزم ازببقیه چیزا بهترو باکلاس تربود...همون ادکلن بخرم بهتره...رضا که لباس نمیخواد...به قول نیکا وسعمم که نمی رسه ساعت بگیرم.همون ادکلن از همه بهتره.
صدای نیکا من و ازافکارم بیرون کشید که باخنده می گفت:بهت بَرخورد؟!باشه بابا!تو تیزهوش...نخبه...استعداد درخشان...خوب شد؟!
بانیش بازبهش نگاه کردم و گفتم:این وکه من از همون اول می دونستم!
نیکا خندیدوگفت:دیوونه!!!
- نیکو من میگم بریم همون ادکلن و بگیریم!
- چی شد؟ یهو نظرت عوض شد خانوم خاص؟!
- خب چاره دیگه ای ندارم...حاال کجا بریم بخریم؟!
نیکا اشاره ای به داشبرد ماشین کردو گفت:یه کارت ویزیت هست اون تو بده به من.
داشبردو باز کردم و کارتی که دیزاین مشکی-سفید داشت رو به نیکا دادم.
نگاهی به آدرس پشتش انداخت و کارت و دادبه من. به کارت نگاه کردم"ادکلن هخامنش"...اوهو...چه اسم خشن ومتمدنی!!!!اصلا خونواده داره!
همون طور که داشتم کارت و کنکاش می کردم،از نیکا پرسیدم:تو رفتی اینجا؟!ادکلناش اصله؟!خوبه؟!
- من که نرفتم...کارتش و از دختر خالم گرفتم. میگفت ادکلنای خوبی داره.حالا بریم ببینیم چی میشه...
بانیکا وارد مغازه شدیم.مغازه خالیه خالی بود!به جزخودمغازه داره،کسی نبود!ببین این نیکا من وکجا
آورده!سگ پرنمیرنه!خب معلومه جنساش بُنجوله که مگس می پرونه دیگه.
۱۷.۹k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.